. بهعنوان مثال مفهوم وجود در فلسفه ملاصدرا را در نظر بگیرید و همچنین مفهوم وجود نزد هیدگر را. مقایسه میان مفهوم وجود بین ملاصدرا و عرفای ما از یکسو و مفهوم وجود نزد هیدگر چنین است که باید به یاد داشته باشیم که هیدگر در دل گفتمان مدرن بحث خود را تقریر میکند.
به تعبیری دیگر در فلسفه پساکانتی در مغرب زمین از دازاینی سخن میرود که بنا است کانتی - دکارتی نباشد. در عین حال هیدگر پس از ظهور علم جدید و در قرن بیستم سخنان خود را تقریر میکند. از سوی دیگر افرادی مثل ملاصدرا و ابنعربی وقتی از وجود سخن میگویند در دل گفتمان پیشامدرن و رازآلود سخن میگویند.
تطبیق میان مفهوم وجود نزد هیدگر و مفهوم وجود نزد ملاصدرا پیش از هرچیزی معطوف به مبانی و مبادی جهانشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی متفاوت میان این دو متفکر است. همچنین است بهعنوان مثال مفهوم صیرورت نزد هگل در قیاس با ملاصدرا. بهعنوان مثالی دیگر میتوان از مفهوم وحدت وجود نزد اسپینوزا در قیاس با تلقی عرفا از وحدت وجود سخن گفت.
بهنظر میرسد برخی از پژوهشگران ما در فلسفه تطبیقی در پی یافتن ریشههای مشترک مفاهیم فلسفی در دل این دو سنت فلسفی هستند اما من تصور میکنم یافتن تفاوتها و عدمقرابتها در این میان از ما بیشتر دستگیری میکند چرا که هر کدام از مفاهیم فلسفی سنت و عقبه تاریخی خود را دارد.
در قیاس این منظومههای فلسفی نباید دچار خطای ناهمزمانی(anachronism) شد. با توجه به توضیحات فوق بهنظرم میرسد که فلسفه ناتطبیقی عنوان مناسبتری است تا فلسفه تطبیقی. در عین حال منکر اهمیت این فعالیت نیستم و تصور میکنم این نحوه از فلسفیدن میتواند معرفتبخش و بصیرتزا باشد.
همچنین در پاسخ به این سؤال که فلسفه تطبیقی تا چه اندازه محصول مسائل و مشکلاتی است که فلسفه غرب با آن روبهرو شده است، باید گفت: معنای این سخن را که فلسفه غرب با مشکل مواجه شده است درست درنمییابم. فلسفه مغرب زمین 2 سنت مهم قارهای و تحلیلی دارد که پژوهندگان در آن وادیها مشغول کارند و دائماً در حال تعامل با سنت فلسفی پس پشت خویشند. از همین رو شاید مقایسه میان فلسفه مغربزمین و مشرق زمین، هم برای فلاسفه غربی بصیرتزا باشد و هم برای ما. به همین جهت شاید استفاده از کلمه مشکل چندان درست نباشد.
اما در باره اینکه عدهای معتقد هستند فلسفه تطبیقی ابداع فرهنگهای جنوب است تا کمبودهای فلسفی فرهنگ خود را بپوشانند من اعتقاد دارم بهنظر نمیآید سخن بر سر پوشاندن کمبودهای فلسفی باشد. شاید مداقه در باب فلسفه غیراسلامی یا غیربومی و تنقیح مبادی و مبانی وجودشناختی و انسانشناختی و معرفتشناختی آن به ما کمک کند تا فلسفه بومی خویش را نیز به مصداق تعرفالاشیا باضدادها بهتر بشناسیم.